بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 43628
کل یادداشتها ها : 31
ای آشنا می بینی قلبم شکست
باقیمانده محبت را ازمن گرفتند
دنیای احساسم خرابی دلگیری شد
خانه ی دل را گرفت گرد باد ماتم
بر قلب پر دردم نفس تازه ای ندمید
و فریاد دلم در سکوت آواره شد
گرمی محبتی نبود و پرنده ای که پرواز کرد
و تن سردم به جای قفس
مرهم نبود و از دردها بی حس گشتم
غریبی غمی که مهمان دلم شد
باز سکوت ،باز درد
و من همان غریبی، که بودم..